اشاره: در جوامع انسانی، خانواده به گروهی از افراد گفته میشود که با یکدیگر از طریق همخونی، تمایل سببی، یا مکان زندگی مشترک وابستگی دارند. خانواده در بیشتر جوامع، نهاد اصلی جامعهپذیری کودکان است. نظر به اهمیت ویژهی نهاد خانواده در امر پرورش نسل جدید، پرسشهایی را با دانشآموختگان جامعهشناسی، روانشناسی و کارشناسان مسائل تعلیم و تربیت درمیان نهادهایم؛ امید که این گفتوگوها بتواند، گرهی از کار فرو بستهی جامعهی درحال گذار ما بگشاید و آسیبها را کمتر و رنجها را تقلیل دهد. عرفان پیرصاحب(١٣٤٢ پاوه) مدرّس دانشگاه و دانشآموختهی کارشناسی ارشد پژوهش در علوم اجتماعی از منظر جامعهشناختی به پرسشهای اصلاحوب پاسخ گفته است. امید که سودمند افتد.
- بهعنوان نخستین سؤال و ایضاح مفهومی، خانواده چیست؟
خانواده گروهی است که با توافق یک زن و یک مرد تشکیل میگردد؛ به عبارتی شرط تشکیل خانواده بودن دو جنس مخالف است که قراردادی (شفاهی یا کتبی) برای زندگی مشترک با یکدیگر میبندند.
در هر قراردی شهودی لازم است و بر مواردی توافق میشود و لذا در موضوع خانواده هم شهودی حضور دارند. و مواردی مورد توافق طرفین با حضور شهود قرار میگیرد. امروزه این موارد به صورت مکتوب در عقدنامهها وجود دارد که زوجین با رویت، آن را تأیید یا جرح و تعدیل میکنند. در گذشته موارد مورد توافق ضمنی بود یعنی هر کدام از زوجین تصوّری از ازدواج داشتند و لذا وقتی که به ازدواج با همدیگر راضی میشدند به نوعی آن موارد را هم میپذیرفتند.
و چون عرض کردم خانواده گروه است شرط لازم را برای تشکیل هر گروهی وجود ویژگیهای مشترک است از این رو وقتی دو نفر تصمیم به ازدواج میگیرند باید ویژگیهای مشترکی با هم داشته باشند در غیر اینصورت گروه و خانواده تشکیل نخواهد شد. به هر میزان ویژگیهای مشترک دو فرد بیشتر باشد تداوم و پایداری آن بیشتر است. آنچه را در ادبیات دینی و عرفی همکفو بودن میدانند به باور من همین داشتن ویژگیهای مشترک است.
خانواده با خانوار متفاوت است. شرط خانوار داشتن اجاق و سرپناه مشترک است که حضور آنها موقتی و از سر اجبار نباشد. لذا خانوار میتواند یک فرد یا تعداد بیشتری را از یک جنس یا دو جنس متفاوت شامل شود به شرطی که سرپناه آنها یکی باشد و خورد و خوراک مشترک داشته باشند. این خانوار بیشتر مفهومی جمعیتشناختی است تا جامعهشناسی.
آنچه امروزه خانواده میدانیم بیشتر خانواده هستهای مورد نظر است که عبارت از وجود مرد و زن و فرزندان ازدواج نکرده آنها است اما در گذشته ما با خانوادهای مواجه بودیم که بیش از دو نسل(پدرو مادر و فرزندان ازدواج کرده با نوهها) با هم زندگی میکردند که خانواده گسترده نامیده میشد.
- ارکان و مبانی خانواده کدامند؟
به نوعی در جواب پرسش قبلی به این موضوع هم اشاره شد. رکن خانواده وجود حداقل دو فرد از دو جنس مختلف (مرد و زن) است اینکه گفته شد حداقل چون خانواده میتواند چند همسری باشد مثلاً شامل یک مرد و بیشتر از یک زن مانند آنچه در اکثر جوامع گذشته و بعضا امروزه رایج است. هم چنین ممکن است علاوه بر زن وشوهر فرزندانی هم داشته باشند.
مبنای خانواده هم وجود مشترکات وتوافقی ضمنی بر پایه آن مشترکات برای زندگی با هم است. در این توافق ضمنی ممکن است مرد به عنوان هدیه چیزی به زن ببخشد که در جوامع اسلامی مهریه که بیانگر مهر و محبت مرد به زن است نامیده میشود.
- چرا ازدواج میکنیم؟ و با ازدواج میخواهیم به چه اهدافی برسیم؟ ضرورتهای ایجاد نهاد خانواده کدامند؟
برای دلایل تشکیل خانواده یا ازدواج مواردی را ذکر کردهاند که تحت عنوان کارکردهای خانواده بیان میشوند این موارد از گذشته تا به امروز دچار تغییراتی شدهاند.
در گذشته هدف از تشکیل خانواده ایجاد محیطی برای آسایش و آرامش بود و اینکه دو فرد در کنار هم به آرامش برسند هم چنین فرزند آوری برای تولید نیروی کار و رزم، و تداوم نسل برای بقای قبیله و طایفه، تربیت و آموزش فرزندان از دیگر دلایل مهمّ تشکیل خانواده بود. نگهداری از افراد بیمار و سالمندان و... از دیگر مورادی بود که هدف از تشکیل خانواده را شکل میداد. گذشته از این خانواده یک بنگاه اقتصادی هم بود وقتی فردی به سن بلوغ میرسید و لازم بود امور مربوط به معاش خود را بر عهده بگیرد به تشکیل خانواده میپرداخت چون امور اقتصادی در خانه سامان مییافت. مثلاً اگر دامدار بودند برنامهریزی برای دامها و بعضی از امور دامداری مانند تهیه مواد غذایی از شیر و... در خانه صورت میگرفت اگر کشاورز بودند امور مربوط به داشت و کاشت و برداشت در خانه ساماندهی میشد و اگر صنایع دستی تولید میکردند باز این کارگاهها در درون خانه ایجاد میشدند لذا نیاز بود کسی به آنها در این موارد کمک کند و بخشی از وظایف را بر عهده بگیرد از این رو به تشکیل خانواده اقدام میکردند.
امروزه که خیلی از این کارکردها از خانواده گرفته شده و به مؤسّساتی مانند آموزش و پرورش، مهد کودکها، بیمارستانها، سرای سالمندان و... واگذار شده است. برنامهریزی برای امور اقتصادی هم به بیرون از خانه در قالب مجتمعهای دامپروری و کشاورزی و... منتقل شده است. لذا امروزه کارکردهای مهمّ خانواده را، ایحاد محیطی برای آسایش و آرامش، فرزند آوری و تداوم نسل و تا حدودی تربیت فرزندان میدانند. و از بین آنها دستیابی یه آسایش و آرامش از سایر کارکردها مهمّتر است زیرا خانواده با نبود فرزند تداوم مییابد اما اگر آسایش و آرامش در خانواده وجود نداشته باشد با وجود تعداد زیاد فرزندان هم ممکن است مرد و زن از هم جدا شوند. اینجا است که در قرآن کریم هم این کارکرد مهمّ را علت ازدواج بیان میکند آنجا که میفرماید:
«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»
نکتهای که لازم است به آن پرداخته شود این است که قرآن برای تشکیل پیوند مرد و زن واژه ازدواج را به کار میبرد واژهای که سرشار از معنای بزرگی یعنی ممزوج شدن و یکی شدن است. به عبارتی هدف از تشکیل خانواده را ممزوج شدن و احساس آرامش و آسایش بیان میفرماید.
در هیچ ادبیات دیگری غیر از قرآن ما با واژه این چنینی سروکار نداریم. در ادبیات فارسی از واژه زناشویی استفاده میکنند که به معنای زن را شو(شوهر) دادن است که بیان یک نوع داد وستد بین دو خانواده پدری زن وشوهر است. یا «برایت زن میگیرم» که باز همان معنای داد و ستدی را دارد و زن مانند کالایی داد و ستد میشود.
- دختر و پسر یا به تعبیری دیگر زن و مرد دارای چه خصوصیات فیزیولوژیک و بیولوژیک هستند و تفاوتها و شباهتهایی میان آن دو وجود دارد، این تفاوتها را چگونه باید مدیریت کرد؟
در بارهی تفاوت فیزیولوژیکی مرد و زن بهتر است متخصّصان فیزیولوژی و زیستشناسی نظر دهند؛ اینکه تفاوتهایی در ساختار زیستی یا فیزیولوژیکی و حتّی روانی آنها وجود دارد شکی نیست. در گذشته به این تفاوتها بیشتر توجّه میشد ولذا متناسب با ساختار زیستی و جسمانی زن و مرد وظایفی را برای آنها در نظر میگرفتند امروزه در کسب مشاغل تقریباً به این تفاوتها چندان توجّه نمیشود و برای زن ومرد وظایف یکسانی را در نظریه و تئوری در نظر میگیرند اما در واقعیت عمل در هیچ جامعهای در جهان شرایط یکسانی برای مرد وزن در کسب مشاغل وجود ندارد و مردان در این زمینه بر زنان برتری داده میشوند. هرچند به طور نسبی در کشورهای توسعه یافته به نسبت سایر کشورها زنان آزادی عمل بیشتری در کسب مشاغل و تحرک طبقاتی دارند.
آنچه مهمّ است این است که حتّی بین افراد یک جنس هم مثلاً بین مردها یا بین زنها با هم تفاوتهای فیزیولوژیکی وروانی وجود دارد و ضروری است در تربیت و آموزش، برعهده گذاشتن وظایف، انتظارات و... به شرایط هر فرد به صورت جداگانه و مختصّ به او توجّه شود.
- نقش فرزند در تحکیم خانواده چیست؟ آیا فرزند آوری غیر اخلاقی است؟
قبلاً عرض کردم یکی از کارکردهای مهمّ خانواده تداوم نسل است و مشخص است این کار با فرزند آوری به سرانجام میرسد لذا فرزند آوری نه تنها امری مضموم نیست بلکه در راستای اهداف تشکیل خانواده و اهداف خلقت انسان بر روی کرهی خاکی است.
زن و مرد هر چند دارای ویژگیهای مشترک باشند و بر مبنای آن ویژگیها به ازدواج با همدیگر اقدام کنند اما با این وجود تفاوتهایی با هم دارند که بیشتر جنبه سلائق و علائق را در بر میگیرد که این تفاوتها میتواند سبب رنجش و گاهی تنش بین زوجین شود. اگر عامل دیگری نباشد که پیوند ما بین آنها را بیش از گذشته مستحکم نماید ممکن است با کوچکترین رنجش زمینههای جدایی بین آنها فراهم شود. فرزند عامل مهمّ و استحکام بخش نهاد خانواده است. هرچند قبلاً بیان شد پایه و اساس خانواده وجود آسایش و آرامش است ولی فرزند میتواند این آسایش و آرامش را بیشتر و تداومتر بخشد. و چون فرزند ترکیبی از هر دو نفر یعنی زن و مرد است بیش از دیگر موارد مشترک سبب استحکام خانواده میگردد.
- تربیت فرزند یا فرزندپروری دارای چه اصول و مبانیای است؟ چه رویکردها راهکارهایی برای پرورش فرزند وجود دارد و مؤثّرترین آنها کدامند؟
پاسخ این سؤال در حیطهی متخصّصان تعلیم وتربیت است اما آنچه مشخص این است که قبل از تولد فرزند و قبل از هر گونه تصمیم برای فرزند آوری، زوجین نیازمند یک سری از آمادگیهای جسمی، روانی، مالی، اجتماعی و... هستند. که اگر این آمادگیها وجود نداشته باشد ورود فرزند به جمع خانواده به جای اینکه موجب شادی و سرور شود ممکن مشکلات برگشتناپذیری را برای زوجین و فرزند در پی داشته باشد.
بزرگ شدن فرزند با مشقات و زحماتی همراه است بالاخص مادر که لازم است شبنخوابیها و خستگیهای زیادی را تحمّل کند. هر چند خداوند متعال بر اساس برنامه خلقت خود، مهری را در دل مادر نسبت به فزند ایجاد نموده است که هر گونه ناملایماتی را برای فرزند خود نه تنها تحمّل میکند بلکه به جان میخرد اما ممکن است برای بعضی مادران تحمّل این مشکلات سخت باشد و به بیان جامعهشناختی به پدیده فشار نقش دچار شوند و لذا زندگی روزمره آنها را با مشکلاتی مواجه سازد.
از منظر جامعهشناختی قبل از تولد فرزند ما با دو نقش شوهری و بانویی مواجه هستیم که وظایف و انتظارات مرتبط با نقش خود را ممکن است به نحو مطلوب ایفا کنند اما تولد فرزند تغییراتی در ساختار خانواده ایجاد میکند که حداقل سه نقش جدید را به ساختار خانواده اضافه میکند. نقش مادری، نقش پدری و نقش فرزندی. (اگر در خانواده به غیر از زوجین کس دیگری مانند پدربزرگ، مادر بزرگ و... با آنها زندگی نکند).
هر کدام از این نقشها وظایف و انتظارات خاص خود را دارند. وظایف نقش پدری با وظایف نقش شوهری متفاوت است هم چنان که وظایف نقش مادری متفاوت از وظایف نقش بانویی است. این کار موجب میشود در وظایف نقش شوهری و بانویی تغییراتی ایجاد شود زیرا با اضافه شدن یک نقش به وظایف فردی سایر نقشهای او هم دچار تغییر میگردند و اگر از قبل برای این تغییرات آمادگی ایجاد نشود ممکن است موجب تضاد و تنش بین نقشها بالاخص بین زوجین گردد.
در دنیای امروز نیازهای فرزند بسیار فراتر و گستردهتر از گذشته ما است و برآورده کردن نسبی این نیازها علاوه بر توان جسمی و ورحی نیازمند توان مالی متناسب است لذا در این خصوص هم لازم است زوجین توان مالی مناسب را داشته باشند تا در تربیت فرزند خود با مشکل مواجه نگردند.
مهمّتر از همه این موارد والدین باید بدانند شالوده تربیت و شخصیت فرد در دوران کودکی پایهریزی میشود و آنچه بیش از همه در این شکلدهی اثرگذار است رفتار والدین است. کودک وقتی که توان درک محیط پیرامون خود را دارد اولین افرادی که با آنها آشنا میشود والدین او هستند و تلاش میکند با تقلید رفتار والدین، خود را شبیه آنان نشان دهد این تقلیدهای اولیه پایه و اساس شکلگیری شخصیت و تربیت فرزند است. بسیار دیدهایم که دختر خردسال در کودکی بسان مادرش چادری یا روسری بر سر میکند و با عروسکش به گفتوگو مینشیند و یا پسر خردسالی به مانند پدر در صحبت کردنها دست تکان میدهد و رفتارهای او را تقلید میکند. جالب است بدانیم بیشتر آنچه فرد در بزرگسالی و زمان تشکیل خانواده از نقش مقابل خود انتظار دارد تصوری است که از نقش والدین خود دارد.
لذا لازم است والدین در رفتارهای متقابل خود و همچنین در تعامل با سایرین رویکردی را پیش بگیرند که انتظار دارند فرزند آنان اینگونه باشد؛ چرا که تربیت فرزند نتیجهی مستقیم مطالعه کتب نیست بلکه تا میزان زیادی نتیجهی مستقیم نوع رفتار والدین با هم و با دیگران است.
- روابط فیمابین اعضای خانواده باید چگونه باشد؟ نقش هر یک از اعضا اعم از پدر و مادر و فرزندان را در خانواده، چگونه ترسیم میکنید؟
به نوعی در جواب سؤال قبل به این سؤال هم پرداخته شد. در خانواده ما با تعدادی نقش مکمل در هم تنیده مواجه هستیم. مکمل بودن نقشها بیانگر این است که وظایف هر نقش، انتظارات نقش دیگر است به عنوان مثال آنچه را وظایف نقش شوهری میدانیم انتظاراتی است که بانو از نقش شوهرش دارد و مشخص است چون انتظارات هر بانویی از شوهر خود ممکن است با انتظارات بانویی دیگر متفاوت باشد لذا ما با وظایف نقشهای شوهری متفاوت در خانوادهها مواجه هستیم هر چند درصد بالایی از وظایف نقش شوهری در خانوادهها ممکن است شبیه هم باشد اما واقعیت این است که بسیار کم اتفاق میافتد وظایف نقش دو شوهر از دو خانواده کاملاً شبیه هم باشد. لذا روابط فی مابین اعضای خانواده را انتظاراتی مشخص میکند که هر عضو خانواده از نقش دیگری و هم چنین میزان برآورده کردن این انتظارات دارد.
توضیح این مطلب ضروری است هر فرد در خانواده والدین خود و در طی بزرگ شدن با وظایف نقش شوهری، بانویی، پدری، مادری، فرزندی و... آشنا میشود و آنان را درونی میسازد لذا در بزرگسالی میزان بالایی از وظایف نقش خود و انتظاراتی را که از نقشهای متقابل دارد همان وظایف نقشهایی میداند که در طی فرایند اجتماعی شدن در خانواده درونی ساخته است. البته این بدان معنی نیست که این وظایف قابل تغییر نیستند بلکه در طی فرایند اجتماعی شدن در مراحل بالاتر یعنی در مدرسه، اجتماع، رسانههای اجتماعی، دوستان و... تغییراتی در شناخت وظایف نقش ایحاد میشود و بعداً باید با تشکیل خانواده متناسب با نقش مقابل خود (همسر، فرزندان و...) تغییراتی را در وظایف نقش خود ایجاد کند در غیر اینصورتهانگونه که قبلاً بیان شد اگر انتظاراتی که دیگری از او دارد با آنچه وظیفه خود میداند یکی نباشند موجب تعارض و تنش در خانواده میگردد. که ممکن است سبب شود خانواده نتواند در راستای اهداف در نظر گرفته شده به بقای خود ادامه دهد و موجب فروپاشی خانواده گردد. لذا انتظار میرود زوجین، والدین و فرزندان و .. وظایف خود در قبال دیگری را متناسب با انتظارات او هماهنگ سازند تا محیط خانواده کانون آرامش و آسایش شود و بقای آن ماندگار گردد.
- روشهای تربیت دختران با پسران چه تفاوت و شباهتهایی دارند؟
آنچه را تربیت مینامیم در واقع فرایند جامعه پذیری است یعنی آماده کردن فرد برای بر عهده گرفتن نقش در آینده (شوهری یا بانویی، پدری یا مادری، فرزندی، خواهری یا برادری، شهروندی و...) و انجام مطلوب وظایف نقش است که در این خصوص دو عامل اثرگذارند اول توانایی جسمی و روانی فرد و دوم فرهنگ حاکم بر جامعه و خانواده.
تواناییهای جسمی و روانی هر فرد با دیگری حتّی با برادران و خواهران خود متفاوت است و مشخص است این تفاوت بین فرزند دختر و پسر بیشتر است. لذا در فرایند تربیت و جامعه پذیر کردن فرزند لازم است به این تفاوتها توجّه جدی شود. به عنوان مثال ممکن است توانایی جسمی فرزندی از فرزند دیگر بیشتر باشد. یا اینکه ویژگیهای روانی فرزندی به نسبت فرزند دیگر متفاوت باشد لذا نمیتوان از آنها انتظارات یکسانی داشت در غیر اینصورت فرزند در انجام نقش خود با فشار نقش مواجه میشود و ممکن است در انجام وظایف نقش خود کوتاهی کند و سرانجام نقش خود را رها کند که نتیجه آن فرار فرزند از خانواده یا ایجاد تنش و گاهی فروپاشی نهاد خانواده است.
همچنین والدین در تریبت و فرآیند جامعه پذیری فرزند باید به فرهنگ حاکم بر جامعه و خرده فرهنگ جمعی که بیشترین تعاملات را با آنان دارند توجّه جدی داشته باشند زیرا وظایفی که هر فرهنگ و خرده فرهنگ برای نقش بالاخص نقش دختری یا پسری تعریف میکند متفاوت از فرهنگ و خرده فرهنگ دیگر است. اگر به اینگونه عمل نشود فرد در بزرگسالی در تعاملات اجتماعی خود با مشکلات جدی مواجه خواهد شد.
- از روزگاران قدیم خیانت در میان خانواده کما بیش وجود داشته است؛ خیانت زناشویی چه معنایی دارد؟ حدود و ثغور آن را ترسیم کنید.
انواع خیانت در فرهنگهای مختلف معانی مختلف دارد اما تقریباً در یک مورد اتفاق نظر وجود دارد و آن داشتن رابطهی جنسی خارج از عرف جامعه با فرد دیگری غیر از همسر یا همسران( برای مرد) خود است. این حد بالای خیانتی است که میتوان در یک زندگی زناشویی متصور بود. لذا هرنوع رابطه زناشویی خارج از دایرهی زندگی زناشویی خیانت محسوب میگردد.
در بعضی جوامع و فرهنگها سوء استفاده مالی هر یک از همسران از همدیگر هم نوعی خیانت محسوب میگردد مانند دزدی یکی از طرفین از اموال و دارایی همسرش.
گاهی بعضی خط قرمزها توسط هریک از همسران که بیشتر توسط مردان رایجتر است برای همسر وضع میشود که تخطّی از آن بدون اطلاع و رضایت همسر نوعی خیانت محسوب میشود.
لذا خیانت تقریباً در فرهنگها و جوامع مختلف از صورتهای مختلف با شدّت و حدتهای متفاوت برخوردار است که لازم است در روابط اجتماعی و زئاشویی خود آن را مد نظر قرار دهیم.
تداوم یا قطع زندگی زناشویی بر اثر هرنوع خیانت هم تا میزان زیادی بسته به نوع فرهنگ آن جامعه و شرایط خانوادهای دارد که این خیانت در آن به وقوع میپیوندد.
مثلاً تداوم زندگی زناشویی در خانواده تازه تشکیل شده که مرد یا زن از همسرش دزدی کند کمتر از زمانی است که فرزند یا فرزندانی دارند.
حتّی خیانت در روابط زناشویی هرچند در اکثر فرهنگهای جهانی به قطع رابطه زناشویی میانجامد و گاهی مجازاتهای قانونی و عرفی هم در پی دارد اما با در نظر گرفتن بعضی شرایط خاص در بعضی فرهنگها ممکن است با مجازاتهای قانونی کمتری مواجه شود.
- نقش فضای مجازی و شبکههای اجتماعی را در ایجاد طلاق عاطفی و مشکلات خانوادگی را چگونه میبینید؟
قبلاً بیان شد یکی از هدفهای مهمّ تشکیل خانواده برقراری انس و الفت بین زوجین و احساس آرامش وآسایش در کنار همدیگر است همانگونه که قرآن کریم هم به آن اشاره میفرمود. و شرط لازم و ضروری برای ایجاد انس و الفت، برقراری تعاملات عاطفی بین زوجین است و این تعاملات نیارمند گذراندن اوقات با همدیگر خارج از وظایف شغلی و زندگی روزمره خانوادگی است. در تعاملات است که افراد و از آن جمله زوجین بیشتر همدیگر را میشناسند و به نیازهای همدیگر آگاه میشوند و تلاش میکنند انتظار دیگری را برآورده سازند.
وقتی که زوجین بیشتر اوقات فراغت خود را به صورت دیگری غیر از روابط متقابل بگذرانند کاهش روابط عاطفی وعدم آگاهی از انتظارات طرف مقابل را در پی خواهد داشت که خود سبب کاهش شناخت همسر میگردد که در نتیجه از هم بیگانه شدن را در بین زوجین گسترش میدهد. این از هم بیگانگی در ابتدا با کاهش روابط عاطفی بیشتر همراه است و بعداً به قطع روابط عاطفی میانجامد که به آن طلاق عاطفی میگویند ودر مراحل بالاتر ممکن است به طلاق کامل زوجین از همدیگر منجر شود.
متأسّفانه در دنیای امروز زوجین بیشتر اوقات فراغت و گاهی بعضی از زمانهای انجام وظایف روزانه را در فضای مجازی و در شبکههای اجتماعی سپری میکنند. منظور ما از گذران اوقات در فضای مجازی نه اوقاتی است که فرد در ان زمانها در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی کسب و کار ی راه انداخته یا در صدد انجام وظایفی است که از ایشان انتظار میرود بلکه زمانهایی است که اوقات فراغت خود را در آن فضا میگذراند. این کار سبب میشود بیش از گذشته روابط عاطفی بین زوجین وبین والدین و فرزندان کاهش یاید که نتیجه آن عدم درک متقابل از همدیگر و به نوعی گسست روابط فیمابین است. از این رو با کمترین ناملایمات یا زوجین از هم جدا میشوند یا فرزندان از خانه فراری میگردند.
- در سالهای اخیر شاهد بروز انواع خشونت خانوادگی اعم از خودکشی، دیگرکشی، فرزندآزاری، فرزندکشی، شوهرآزاری و همسرآزاری و... حتّی ارتکاب جنایت قتل، در خانوادههای ایرانی بودهایم؛ سویههای روانشناختی، جامعهشناختی، اقتصادی و... را در چه میبینید؟
بعضی از این رفتارها از جمله همسر(بانو)آزاری، فرزند آزاری و... در گذشته جامعه ما هم رواج داشتهاند و کمتر زنی است که در گذشته مورد ضرب و شتم شوهر قرار نگرفته باشد به صورتی که شوهر بودن را مترادف با سیطره کامل بر زن میدانستند. دورانی که تحت عنوان جامعه مردسالار یا شوهر سالار هم از آن یاد میشود و هنوز نمونههایی از آن اما با شدّت کمتر در بعضی نقاط جامعه ما هم وجود دارد.
رفتار پدر در قبال فرزندان هم این چنین بود و گاهی سرزدن رفتاری خلاف عرف از فرزند بالاخص دختر، مرگ او را به دست پدر رقم میزد.
اما امروزه با وجودیکه درجامعه ما تغییرات اجتماعی، فرهنگی گستردهای رخ داده است انتظار این است شاهد اینگونه رفتارها نباشیم. با این وصف نمونههایی از این رفتارها را به میزان کم و بیش شاهد هستیم در این باره باید گفت این نوع رفتارها را میتوان در دو دسته کلی قرار داد. اول رفتارهایی که ریشه در زندگی گذشته دارند مانند فرزندآزاری و همسر(بانو)آزاری که امروزه هم بنا به همان ویژگی و شرایط گذشته در بعضی جوامع و خانوادههایی که دارای تفکرات سنّتی هستند روی میدهد. و دوم رفتارهایی مثل خودکشی وشوهر آزاری و... که در گذشته جامعه ما چندان رایج نبودهاند و بیشتر تحت تاثیر تغییرات جدید در زندگی اجتماعی و فرهنگی خانوادهها روی میدهد.
در مورد دسته اول باید گفت کمکم در حال از بین رفتن هستند و وقوع آنها در جامعه ما بالاخص فرزندکشی، بسیار نادر است و فرزند آزاری و همسر(بانو)آزاری نیز چون برگرفته از رفتارهای گذشته هستند از بین خواهند رفت اما میزان رفتارهای دسته دوم در جامعه ما تقریباً روند افزایشی داشته است هرچند شوهرآزاری به نسبت گذشته افزایش یافته اما به میزانی نیست که آن را به یک بحران تبدیل کرده باشد ولی اقدام به خودکشی از مرز بحران هم گذشته است.
عموماً نرخ وقوع آسیبهای اجتماعی را بر اساس میزان وقوع آنان در ١٠٠ هزار نفر جمعیت میسنجند و اگر این میزان تا حدود ٥ در ١٠٠ هزار نفر باشد امری طبیعی است وتقریباً در همه جوامع به دلایل گوناگون شایع است. بر اساس آمارهای رسمی تا چند سال پیش که من به آنها دسترسی داشتم در بعضی شهرهای کشور میزان اقدام به خودکشی( که بیشتر موارد ناموفق بوده است) تا حدود ١٧٠ نفر در هر ١٠٠ هزار نفر جمعیت افزایش یافته است که نشان میدهد این نوع رفتار از مرز بحران هم گذشته است در صورتی که در گذشتههای نه چندان دور رفتاری نادر محسوب میشد.
دلایل وقوع این رفتارها متفاوت وطیف گستردهای را شامل میشوند. اما آنچه مشخص است افزایش رفتارهای خطرناک با تغییرات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ما در ارتباط است البته لازم به ذکر است این رفتارها، خاص جامعه ما نیست در اروپای قرن ١٨ که روند توسعه سرعت گرفت هم میزان این رفتارهای مخاطرهآمیز روندی افزایشی به خود گرفت.
در مورد خودکشی که من آمارهای چند سال یکی از استانها را تحلیل کرده ام بهتر میتوانم به عنوان نمونه این رفتارها تحلیل خود را ارائه دهم. که تقریباً میتوان این عوامل را با احتیاط تا اندازهای به وقوع سایر رفتارهای اجتماعی مخاطرهآمیز هم نسبت داد.
آنچه که آمارها به ما میگویند این است که اقدام به خودکشی در بین زنان بیش از مردان، در افراد سنین بین ١٥ تا ٣٥ سال بیش از سایر سنین و در افراد با سواد اندک بیش از بیسوادان و افراد تحصیل کرده است. با بررسی تحلیل عاملی میتوان دریافت آنچه در ورای این موارد وجود دارد و به نوعی فصل مشترک آنها قلمداد میشود تغییراتی است که در نقش زن بالاخص زنان جوان و با سواد اندک( زیرا تحصیل کردگان بهتر میتواندد خود را با تغییرات هماهنگ سازند) در جامعه جدید بر اثر تغییرات اجتماعی فرهنگی رخ داده است.
در خانواده هر نوع تغییر در یک نقش موجب تغییراتی در سایر نقشهای مرتبط میشود لذا اگر تمامی وظایف یا انتظارات از نقش را برابر با ١٠٠درصد در نظر بگیریم وقتی وظایف نقشی کاهش مییابد باید وظایف نقش مکمل افزایش یابد تا میزان ١٠٠درصد برقرار گردد در غیر این صورت اگر کم شدن وظایف نقشی همراه با افزایش وظایف نقش مکمل نباشد نتیجه آن بر زمین ماندن وظایفی است که باید یکی از نقشها بر عهده بگیرد. در این صورت اختلالی در روند کار ایجاد میشود. همچنین اگر افزایش وظایف یک نقش(انتظار از نقش) بدون کم شدن وظایف نقش مکمل باشد تداخل نقشها صورت میگیرد که نتیجه آن تنش و بی نظمی است.
در جوامع جدید نقش زن دچار تغییرات گستردهای شده است و برای نقش خود وظایف جدیدی تعریف میکند که لازمهی آن کم شدن وظایف نقشهای دیگر افراد مرتبط(والدین، شوهر، برادر، پدرشوهر، مادر شوهر و...) است. حال اگر دیگران حاضر نباشند از وظایف خود بکاهند ما با جمع وظایف بیش از ١٠٠درصد مواجه خواهیم بود که نتیجه آن تداخل نقشها و تنش در محیط خانواده است.در این شرایط لازم است دیگران هم متناسب با تغییر نقش زن در نقش خود تغییراتی صورت دهند اما معمولاً در جوامع سنّتی این امر به آسانی صورت نمیگیرد لذا زنان با وضعی روبرو میشوند که از یک طرف تغییرات در حال انجام را باور دارند و از طرف دیگر دوست ندارند به وضع موجود تن دهند لذا در دوگانهای گرفتار میشوند که هم خواهان تغییر نقش است و هم نقش گذشته خود را ایفا میکند در نتیجه به مشکلات روانی مثل افسردگی و... دچار خواهند شد که در بعضی موراد منجر به خودکشی میشود از طرف دیگر اگر با جدیت نقش جدید را بپذیرد و در محیط خانواده بر اساس نقش جدیدش عمل کند چون سایر نقشها با نقش او هماهنگ نیستند تنش و تضادی علیه او شکل میگیرد که گاهی برای خلاص شدن از این تنش و تضاد دست به خودکشی میزند یا از خانه فرار میکند. پدیدهای که تحت عنوان دختران خیابانی با آن مواجه هستیم.
لذا بروز اینگونه رفتارها در جامعه را باید در قالب تغییرات صورت گرفته در نقشهای مختلف خانوادهها جستجو کرد. و جالب است بدانیم به هر میزان شهری یا منطقهای در کشور کمتر توسعه یافتهتر باشد به همان میزان امار اقدام به خودکشی هم در آنجا بیشتر است.
در کنار این عوامل باید به اثرات روانی ناشی از جنگ تحمیلی هم اشاره کنیم که بمبارانها، آوارگیها و... آثاری را بر روان مردم بالاخص مناطق جنگ زده بر جای گذاشته است که گاهی با کوچکترین رفتار خلاف انتظار برانگیخته میشوند و دست به رفتارهای خشونتآمیز میزنند.
هم چنین فشار اقتصادی ناشی از شرایط فعلی کشور بر بسیاری از خانوادهها چنان سنگینی میکند و آستانه تحمّل آنها را به اندازهای کاهش داده است که وقتی با رفتاری خلاف انتظار روبرو میشوند سریع دست به اقدام خشونتآمیز میزنند. رفتاری که بعد از فروکش کردن هیجانها در بسیاری مواقع با ندامت همراه است.
به عنوان آخرین نکته لازم به ذکر است پدیدههای اجتماعی و از آن جمله رفتارهای اجتماعی تک عاملی نیستند بلکه در شبکهای از عوامل اثرگذار بر هم قرار دارند که با انجام مطالعات جامع ممکن است بتوان تعدادی از این عوامل اثرگذار بر وقوع این پدیدهها را شناسایی کرد اما هیچ وقت قادر به شناسایی تمامی عوامل اثرگذار نیستیم. زیرا ما با نوع موجود زندهای به نام انسان مواجه هستیم که قدرت تصمیمگیری دارد و گذشته از اینکه فیزیولوژی و روان آنها با هم تفاوت دارد شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، محیط طبیعی و... هر فرد با دیگران نیز متفاوت است. لذا ممکن است عاملی که فردی را برای رفتار خشونتآمیز بر انگیخته کند در دیگری هیچگونه تغییر رفتاری ایجاد نکند.
نظرات